یا الله مددی
مدتها بود که در این فکر بود که چگونه می تواند یک مهمانی باشکوه برگزار کند که در آن تمام دوست ها .آشناها و حتی کسانی را که مخالفش هستند در آن حضور داشته باشند .
می خواست به همه ی آنها کمک کند ...می خواست به آنها هدیه هایی بدهد...هدیه هایی که اصلا شبیه هم نبودند ...می خواست فرصت دیگری به تمام آنها بدهد
می خواست بهترین مهمانی و پذیرایی را داشته باشد ...می خواست...
به فکر دعوت نامه افتاد ...دعوت نامه هایی یک شکل و زیبا تهیه کرد و برای تمام آنها فرستاد...
تاریخ مهمانی کی بود ؟ اول رمضان ...
مدت مهمانی؟یکماه شبانه روز...
باحضور ؟ او و دوستانش ...
به صرف ؟بندگی کردن ...فرصت جبران ...فرصت فکر کردن ...
مکان مهمانی ؟مسجد...کنج اتاق...گوشه ی خلوت...داخل حرم...وهرجایی که خودش در آنجا حضور دارد.
آخر دعوت نامه برخلاف تمام دعوت نامه ها به جای جمله ی "لطفا از آوردن کادو خودداری کنید "نوشته شده بود
"لطفا تمام وجود خود را به این مهمانی بیاورید ...شاید آخرین مهمانی ات باشد "
روز مهمانی فرا رسید ...بعضی ها شاد و مسرور خود را آماده حضور در این مهمانی باشکوه کردند و به سوی مهمانی شتافتند.
بعضی ها هم فقط از روی اجبار و با کسالت روح و جان اما امیدوار خود را به این مهمانی باشکوه رساندند...
بعضی ها هم روی شرکت در این مهمانی و درک حضور او را نداشتند اما باز هم ته دلشان امیدوار بود که اوحتما تحویلشان می گیرد پس خود رابه این مهمانی رساندند...
اما بعضی ها که غفلت تمام وجودشان را فرا گرفته بود نه تنها در این مهمانی شرکت نکردند بلکه بیشتر و بیشتر از او دور شدند...
مهمانی به بهترین وجه برگزار شد ...او به بهترین شکل ممکن از مهمان هایش پذیرایی کرد...همه ی کسانی که در این مهمانی باشکوه شرکت داشتند خوشحال و راضی بودند و از مهمان نوازی او به وجد آمده بودند ...خیلی ها تغییر کردند ...خیلی ها شرمنده او شدند !به یاد کارهایشان افتادند ...به یاد اینکه چقدر او را اذیت کرده اند ...به خود آمدند !تصمیم گرفتند طور دیگری باشند.و او هم خیلی به آنها کمک کرد ... به آنها فرصت جبران داد و از گناهانشان درگذشت ... و این همان هدیه ای بود که برای بعضی از مهمان ها در نظر گرفته بود .
او باز هم به هدیه هایش که برای مهمان ها کنار گذاشته بود فکر می کرد...تصمیم گرفت خیلی از هدیه ها را در روزهای خاصی به
مهمان ها بدهد و بالاخره روز دادن هدیه ها را مشخص کرد...کی؟شبهای قدر !!
هدیه ها بین مهمان ها توزیع شد ....یکی جواز کربلا گرفت ...یکی مکه ...یکی مشهد...یکی سوریه ...یکی مغفرت...یکی شفا ...یکی مرگ زیبا...یکی آخرت زیبا ...یکی آرامش ...یکی درک حضور او را...یکی شهادت!...یکی معرفت...یکی دوستی با دوستان او ...ویکی...یکی...یکی!!
دیگر اواخر مهمانی بود اما هنوز عده ای هدیه نگرفته بودند !!دست به دامان دوستان او شدند و پاسخ گرفتند ...
محال بود که او آن ها را فراموش کرده باشد و هدیه ای برایشان در نظر نگرفته باشد ...بالاخره هدیه ی افرادی را که باقی مانده بودند به آن ها داد.هدیه چه بود ؟ حضور این مهمان ها در مهمانی سال آینده و این یعنی فرصتی دیگر !!
بالاخره روز آخر مهمانی فرا رسید ...تمام مهمان ها با دست پر و خوشحال و راضی با آرامشی که با وجودشان عجین شده بود در حال ترک مهمانی بودند ...اما به محض اینکه از مهمانی بیرون آمدند قطرات اشک بر روی گونه هایشان جاری شد ...
یعنی او از دست ما راضی بود ؟؟یعنی باز هم ما را در این مهمانی دعوت می کند ؟ و...کاش او از دست ما راضی باشد !!!
او همان خدای مهربان و کریم بود ...دوستانش هم همان ائمه بودند ...
این فرصت ها را از دست نده ...به مهمانی که رفتی بهترین هدیه ها را انتخاب کن . مطمئن باش هدیه ای بهتر از فرج آقا نیست پس توی این ایام مبارک خیلی برای فرج دعا کن ...به قول معروف چون که صد آمد نود هم پیش ماست ...تو برای ظهور آقا
دعا کن ...مطمئن باش آقا هم برات دعا می کنه...
راستی برای من حقیر هم دعا کن که خیلی محتاجم.ببخشید که طولانی شد ...ولی نمیشه که بحر رو توی کوزه کرد !
یا علی مدد...حق نگهدار